ETERNAL LOVE WITH PEARLS
آگاهی نسبت به زمان مرگت همه چیز رو تغییر میده
یک نفر تو رو بشونه
و به تو بگه داری می میری؟
سختیش این که
تیک تیک ساعت رو می شنوی
طوری میشه که انگار کامل شکستی...
نگاهت عوض می شه
بوها برای تو تغییر می کنند
هیچ چیز رو از دست نمیدی
از زیبایی یک لیوان آب گرفته،،،
***زندگی اون روش رو بهت نشون میده***
پیر شدن
ستاره دیگر نه
ستاره ی فانوس های خیابان
تکثیر شده در چشم خیس
شب دیگر نه
انتظار شب و عطر موهایت
عطر دیگر نه
درد به خاطر عطر دیگر نه
دلواپسی برای درد تکراری دیگر نه
شب سیاه شد موها خاکستری
فانوس ها در چشم خشک بی تکثیر
و نفس تازه کردم هیچ کجا
بازگشت عطر هیچ جا
فقط انتظاری که ترس تکثیر شده می کشد
فقط ترس از انتظار
جام تهی
وقتی آغوش تو دنیای منه
دور سایه ت رو زمین خط میکشم
هر چی که این ور خط وطنه
واسه یک لحظه تماشا کردنت
دل این آینه را خون نکن
دیگه با توفانت اقیانوس من
این همه جزیره رو مجنون نکن
من رو زیر سایه ی خودت بگیر
تو مثل خواب ستاره روشنی
بزا دنیا دورمون خط بکشه
وقتی تا آخر این خط با منی
پره گوهی هر طرف می بینمت
واسه من فرهاد تو بودن بسه
تا منو به خواب شیرین نبری
دست من به بیستون نمی رسه
تو دماوندی که زیر بار کوه
خم نمی شی به هوای عشق من
تا منو داری کنار شونه هات
قید شونه های البرز رو بزن
تو که بیداری هنوزم کوچه ها
شب به شب مهتابو حاشا می کنن
هنوز وقتی به غربت می رسم
من رو با اسم تو پیدا می کنن
I AM br.OK.en
شکنجه کن منو چون عاشق شکستنم
خودت بکش منو بذار جدا شم از تنم
شکنجه کن منو شهید آخرت منم
فدای عشق تو تمام عمر بودنم ، حقته شکنجه کردنم
همین یه دنیاست برای یک عمر به پای تو نشستنم
من بی تو عاشق شکستنم
خودت نگاه کن چرا تو دنیا کسی که باید از عشقت بمیره منم
در انتطار فرصت عمری تباه کردم فرصت جوانی ام بود من اشتباه کردم
چون انقدر رنجیدی که نمی خوای حرف بزنی...
گاهی سکوت می کنی چون حرفی برای گفتن نداری.
سکوت گاهی یک اعتراضه و گاهی هم انتظار...
اما بیشتر وقت ها سکوت برای اینه که
هیچ کلمه ای نمی تونه غمی رو که تو وجودت داری
توصیف کنه...
و این یعنی همون حس تنهایی...!
سنگینم یه چی سنگین تر از قبل رنگ هام و حرف هام هم شده تاریک تر از شب
دوش
دوش كه آن مه لقا
خوش ادا، با صفا، با وفا
از برم آمد و بنشست
خدا برده دين و دلم از دست
باز
باز مرا سوي خود
مي كشد، مي برد، مي زند
با دو چشم
با دو چشم مست
خدا
آتش اندر دلم بر زد
زان رخ همچو آذر زد
سوخت همه خرمنم، يكسره جان و تنم
كشته عشقت منم، اي صنم بد مكن
جانم بيش از اين، ظلم بيحد مكن
دوش كه آن گرد، گرد گنبد مينا
آبلهگون شد، دو چشم من ز ثريا
تند و غضبناك، سخت و سركش و توسن
از در مجلس درآمد آن بت رعنا
روي سپيدش، برابر مه گردون
موي سياهش، پسر عم شب يلدا
لعبت شيرين، ترش رو گر كه ننشيند
مدعيانش طمع برند كه حلوا
تجربه معلمه خشنیه اول امتحان می گیره بعدش درس می ده
جان سپر کردم ولیکن تیر کم زن بر سپر
این جگر از تیرها شد همچو پشت خارپشت
رحم کردی عشق تو گر عشق را بودی جگر
من رها کردم جگر را هرچ خواهد گو بشو
بر دهانم زن اگر من زین سخن گویم دگر
بنده ساقی عشقم مست آن دردی درد
گوشهای سرمست خفتم فارغم از خیر و شر
گر بیاید غم بگویم آنک غم میخورد رفت
رو به بازار و ربابی از برای من بخر
زنده ی بی صدا
و حرفهایی هست برای نگفتن، حرفهایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمیآورند.
حرف های شگفت، زیبا و اهورایی همینهایند و سرمایه ماورایی هرکس به اندازه حرفهایی است که برای نگفتن دارد،
حرفهای بیتاب و طاقتفرسا، که همچون زبانههای بیقرار آتشاند و کلماتش هر یک انفجاری را به بند کشیدهاند؛
کلماتی که پارههای بودن آدمیاند.
اینان هماره در جستجوی مخاطب خویشند، اگر یافتند، یافته میشوند و در صمیم وجدان او آرام میگیرند..
و اگر مخاطب خویش را نیافتند، نیستند..
و اگر او را گم کردند، روح را از درون به آتش میکشند و دمادم، حریقهای دهشتناک عذاب بر میافروزند.
بوسیدن روی ماه
يك...
دو....
سه....
چندين و چند
...هر چقدر مي شمارم خوابم نمي برد
من اين ستاره هاي خيالي را
كه از سقف اتاقم
تا بينهايت خاطرات تو جاري است
....
يادش بخير
وقتي بودي
نيازي به شمردن ستاره ها نبود
اصلا يادم نيست
ستاره اي بود يا نبود
هر چه بود شيرين بود
حتي بي خوابي بدون شمردن ستاره ها.
در چشم باد
خسته از تو که خیالت پیش من جا مونده
خسته از پرسه تو شهری، که همش آواره
بی تو زیر آسمونی که یه بند می باره
تو چجوری غم این خستگی از یادت رفت
حسرت روزای رفته، همه از آهت رفت
من چجوری به تو و عطر تو بیمار شدم
تو که رفتی عطر بارون شب همراهت رفت
One day
بلکه پنجاه سال دیگر
موهای نوهات را نوازش میکنی
در ایوان پاییز
و به شعرهای شاعری میاندیشی
که در جوانیات عاشق تو بود.
شاعری که اگر زنده بود
هنوز هم میتوانست
موهای سپیدت را
به نخستین برفِ زمستان تشبیه کند
و در چینِ دور چشمانت
حروفِ مقدس نقر شده
بر کتیبههای کهن را بیابد.
یک روز
بل که پنجاه سال دیگر
ترانهی من را از رادیو خواهی شنید
در برنامهی "مروری بر ترانههای کهن" شاید
و بار دیگر به یادخواهی آورد
سطرهایی را
که به صلهی یک لبخند تو نوشته شدند.
تو مرا به یاد خواهی آورد بدون شک
و این شعر
در آن روز
تازهترین شعرم برای تو خواهد بود.
استراحت مطلق
اونی که بیشتر ازیتم کرده، بیشتر گریه میکنه...
اونی که نخواسته منو ببینه، میاد برای دیدن جنازم...
اونی که دستم رو نگرفت، جلوتر از همه میره زیر تابوتم...
اونی که نخواست سلامم کنه، میاد واسه خداحافظی...
عجب روزیه اون روز،،،
من تو اشک هات انعکاسم رو دیدم
بازا ای دلبرا ، که دلم بی قرار توست
رویای شیرین من
به یادت داغ بر دل می نشانم
ز دیده خون به دامن می فشانم
چو نی ، گر نالم از سوز جدایی
نیستان را به آتش می کشانم
به یادت ای چراغ روشن من
زداغ دل بسوزد دامن من
ز بس در دل، گل یادت شکوفاست
گرفته بوی گل ، پیراهن من
همه شب خواب بینم ، خواب دیدار
دلی دارم ، دلی بی تاب دیدار
تو خورشیدی و من شبنم چه سازم
نه تاب دوری و نه تاب دیدار
سری داریم و سودای غم تو
پری داریم و پروای غم تو
غمت از هرچه شادی دلگشاتر
دلی داریم و دریای غم تو
با صدای چند ضربه به شیشه ازخواب بیدارشدم،اول فکرکردم صدااز پنجره میاد،تا این که صدارو از آینه شدم
افسوس از افسار های متحرک ب شرط کبودی
مهم است !
مهم ....
تیتر هارا پاره ...مقصد هارا بی باور ....اشتها هارا کور کنید ....منزه نباش
اشترها در مسیر ب هیچ فک نمیکنند جز پاهای بین کوهان ...کی گفت ک تشنه نمیشوند ؟
مزخرف ترین حرفا بی خبر بودن از حسه امره طبیعی عنصر و مقامی دیگر است ....
بی سبب اشتیاق هایی میمیرند ..تمبر ها ب این گونه شده اند ...:
کیلو متر ها بهونه میخواهند ..
حال یک ترافیک و شیشه ای تا نیمه خاموش ....استرس از صدای کیفیت ترانه های ماشین های مستقر پشت قرمزی دیگر ...فوت آن موسیقی ک من دنبالش بودم ...
عینک آفتابی چه مرموزانه حالت نگاهم را دور میکرد ....زنی کنار خیابان با صندل تابستانه اش و پاهای عرق کرده و موهایی چسبیده ب پیشوان و یک بطری آب معدنی و ناخن هایی ک لاک هایش نصفه خشک شده بود ....همین او گذر کرد .....
بعضی اوقات مهم ترینه نسبت ها همان حسی میشود ک نا آشناست و گذر کردن از آن شاید سهل و شاید غیر ممکن ....بسیار از مقولات متنوع اما حادثه ساز اتاق یک ذهن ۴× ۴ رسوب گرفته است ...ن میشود بر آن اسم طنز گذاشت ن میتوان تصورش را ساده از چشم و فکر کرد ..
بهران های پشته هم خوابیده تبادل نظر میکنند راجب : کمبود تن های آماده ب رزم ...و از طرفی دیگر ...اختلاص ها در پی جبران این کمبود ...
حصاری از حصار های بی حصار ه حصاره نگر ...
ایلومیناتی های گران بها و کیلومیناتی های فرسوده .....چه در عمق فکریت رویت میشود ؟
یک دم نکبت وارانه اسیر میشوی و یک دم از آزادیه بیش از حد دل تنگ ..
چه کسی بود ک اولین بار دروغ را رواج ....آن اولین نفرها ک بوده اند ....ک روی حرفشان بوی بی باوری میداد ...کدام نسلی پذیرای شخصی بود ک عصیان را تحمل کرد و لب دوخت..
حسه اسارت در اولین شروع های اشباه شده .....